ظلّ حق یکتاست
من از کودکی عاشقت بودهام…
هنگام مُهر کردن و اتمام مجالس سوگ، حسن ختام مراسم، دعای ظهورت که زیر لب زمزمه میکردیم؛ ورد زبانم شده بود با همان آوایی که در دبستان شهید محمد معراجی یکصدا صبحها سرصف میخواندیم.
اینک دوازده سال سپری شد و دومین بهار هم به بیست بهار زندگیام افزوده شد. میخواهم بگویم: والله والله دارد زمان آمدنت دیر میشود…
وجود خورشید پشت ابر از افق خانهٔ امام حسن عسکری(ع) جلوهای دیگر از رحمت الهی بر عالمیان است.چشم عالم روشن که در تاریکخانهٔ تاریخ از کومهٔ ولایت خورشیدی دیگر هویدا گشت و در تداوم راه از سامرا تا کعبهٔ معظمه را پیمود و از برکت وجود پاکش، کل دنیا برای همیشه در چشم انداز پرتو امامت قرار گرفت. اکنون میلاد اوست! و ایران به اقیانوس عرفان مهدوی وصل است. خورشید وجود امام دوازدهم روشنایی بخش آفتاب عالمتابی است که در سپهر گردون میگردد و حبذا به آسمانی که دو خورشید دارد و این خورشید کجا و آن خورشید کجا!
گل نرگس که در همه فصل بالنده است را دوست میدارم که مرا به یاد تو میاندازد و رنگپریدگی و رخسار زردش را که یادآور حسرت و اندوه از تنهایی و غربت توست. و جامهٔ سفیدش که عزادار حال یاران دورافتادهٔ خود است.
ای مبشر راستی و درستی.
ای قطب هدایت… قوس فلک شراع و قرارگاه توست و فلق، سرافکنده در گریبان خویش پیش روی رخسار تابندهٔ تو.
تو تنهاتر از تمام خصال نیک در گوشهای از تاریخ ایستادهای و انسانیت را مینوشانی هرکس را که تشنهٔ دیدار توست.
نیمهٔ شعبانت وعدهگاه عشّاق گریبانچاک و تاریخ ظهورت مبدأ آغاز بندگی و طاعت. تو کیستی که جمعههایت از فرق سر تا نوک انگشتان جهان، عطر نرگس تو میپراکند و جانها را تازگی میبخشد؟ عزم ظهور تو کفیل پایافشاری جهان شد…
جمعهها وقت استراحت جانمان از معصیتها و زلّتها و دوری از ایام کدر این دنیای پر از غبار و خاکروبه و خاکستر و ورزیده شدنمان بین دو نیمهٔ بازی میان حق و باطل. ورزیده میشویم، انرژی را از تو دریافت میکنیم تا دوباره طعم تلخی گیاه صبر را پذیرا باشیم و پنهان بودنت را در پشت ابر ظلمتی که خودمان ساختهایم و هرلحظه گستردگی آن را بیشتر میکنیم، تحمل کنیم.
هرکس هرگاه گامی نیکو بردارد از چشمخانهام نظارهگر میشوم و چهرهٔ تو را از پیکرش تراوشکنان میبینم. هرچه مرکب عقل تازاندم نشد تو را بشناسم؛ وهم و گمان از این میان برخاست و میدان معرفت تهی ماند. تنها تو بودی و دل!
تو را باید تنها با چشم دل دید.
آموختم که بخشی از تو در تمامی آدمها جاری است و هرکسی که خواهان منقبتهاست و بر پیروزی جاء الحق و زهق الباطل ایمان دارد، وجود تو درون او پررنگتر است و او مهدوی تر…
دلم را پاک کن از تمامی آرزوهای پستی که در نظر تو پستتر از مگسی است که گرد آلودگیها بال بال میزند. تا درونم صافی نشد، نیا !
حیا میکنم از وقتی که تو آمدی و من در صف مقابلت از یاران دجال صفتان باشم حاشا و کلا تو نیاز به یاری چون منها نداری. یاران تو تمام سرشتهشدگان اللهاند الا واژهٔ باطل.
قبل از آمدنت به من همان چشم یعقوبی را که از بوی یوسف باز شد، بده. چشمانم را بگشای.
من بندهٔ هیچ به فدایت ای مرد خداگونه. جان من به چه کارت آید؟ _ هیچ
تو را باید در الصراط المستقیم یافت و در سحرگاهان آدینه جست. ولادتت خجسته !
در عین زیبایی و ادبی بودن ولی قابل فهمه.ممنون بابت متن زیبا
دلنوشتۂ زیبایی نوشتید، احسنت بر شما
چقدر زیبا و دلنشین. به راستی که هرچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
بی نظیر بود👏👏👏