گرد و غبار فضای روستا را آکنده کرده بود. بوی نان داغ و چوبهای نیمهسوز به انضمام دود غلیظ شامه را نوازش میداد. صدای تاپتٌپ از دور شنیده میشد و این نالههای فرش زبان بسته زیر تازیانه چوبهایی بود که حلیمه خاتون، محکم برگونههایش مینواخت. گویا خیال کوتاه آمدن نداشت و تمام دقدلیش را روی فرش بینوا خالی میکرد. تمام تار و پودهایش در حال از هم دریدن بود که بینوا را رها کرد. گرد و غبار از تن نزارش رخت سفر بسته بود. حلیمه خاتون با عصبانیت بدن کم کٌرک فرش را روی بند رخت پشمی پوسیده انداخت و فرش دیگری را از قضا نخ نما هم بود به باد کتک گرفت.
نانهای تازه طبقطبق به بالا خانه میرفت. کلوچههای بیبی بلقیس که تعریفی عالمگیر بود و بو و عطرش بزاق دهان را به جوشش میانداخت. سادات خانوم بنشنهای پاک شده را با سرعتی وصفناپذیر در ظرفهایشان میریخت و به ردیف روی کابینت آشپزخانه قرار میداد. عیسی به جان شیشههای پنجره افتاده بود و با روزنامه باطله چنان به صورت شیشه میفشرد که شیشه بینوا قصد گریز از قاب پنجره را داشت. بطری رایت را به بند شلوارش آویخته بود و بعضی اوقات که بطری را زیاد میبرد با آب دهانش روزنامه را مرطوب میکرد.
تخته فرش نجس را با سلمان و عاطفه کف حیاط سنگی پهن کرده بودند و با کاسه روحی و پارو تمام چرکهای نبوده و ندیده را از جان فرش میریخت اگر چرک کوچک و بازیگوشی قصد پنهان شدن را داشت فرار را بر قرار ترجیح میداد.
ننه فاطمه مَشک میزد. کرهها را در ظرفهای سفالی میگذاشت و سر مَشک را توی دبه شکم گشاد فرو میبرد و پر میکرد. سعیده و حلیمه به سرعت شانه به قالی میزدند. نمیخواست شب عیدی قالی به دار کشیده مانده باشد. گویی کار مانده از سال پیش دل را میزد و می آزرد. هرچه باید تا آخر سال تمام میشد.
عالیه کف اتاق پنج دری و ایوان را به شدت هرچه تمامتر جارو میکرد. همه در خانه تکانی به کمک هم مینشناختند و خانه را از گرد و غبار پاک کنند.
آیین خانه تکانی ریشه در فرهنگ غنی ما ایرانیان دارد. ما آموختهایم با آمدن فصل بهار خانههایمان میبایست عاری از گرد و غبار باشد. اما به نظر من خانهتکانی را از دل تکانی دلهامون شروع کنیم. برای نو شدن نیاز به انتظار کشی عید نیست و نباید منتظر عید بمونیم. با یک لبخند، با یک فکر مثبت میشود کلی غبار را از خیلی از چیزها پاک کرد و به دلهامون صفا داد.
کینههایی که به دلهایمان سایه افکنده میتواند اولین و بزرگترین دلتکانیمان باشد. با آغاز بهار و فصل رویش دلهایمان را پاک و عاری از گناه باشد. ما نباید منتظر عید بمانیم و این آغاز رویش را جشن بگیریم. وقتی دلت را پاک کردی عیدی را آغاز کردی.
به قول زنده یاد خسرو شکیبایی: عید واقعی از آن کسی است که پایان سالش را جشن بگیرد، نه آغاز سالی که از آن بی خبر است.